باید افکار دروغین و پوچ را دور بریزیم و ذهن مان را با حقایق محض پر کنیم. وقتی توانستیم ذهن مان را سرشار از افکار سالم و صحیح کنیم در آن صورت می توانیم بین راست و دروغ تفاوت قائل شویم.
متاسفانه انسان معمولا افکار منفی را که همچون دروغ می ماند و صحت ندارد به ذهن خود راه میدهد و بر مبنای آنها تصمیم گیری می کند. با این کار اجازه می دهد این افکار منفی و دروغین روی زندگی اش اثر گذاشته و امور او را تحت سلطه خود بگیرد.
باید از ورود این افکار بد جلوگیری کنیم. وقتی دروغ به اندیشه مان قدم می گذارد، هر لحظه از زندگی مان همراه با تخریب است و درنهایت ما را به سوی نابودی می کشاند.
در واقع اندیشه های دروغین در مورد هرچیزی از ظاهرتان گرفته تا روابط، ارزش و هویت، ترس ها و رویاهایتان به شما دروغ می گوید و گمراهتان می کند. مراقب باشید حتی ذره ای از ذهن تان را با دروغ فکرهای پوچ پر نکنید و روی افکار سالم خود تمرکز کنید.
ذهن باغی است که می توانیم هرچه بخواهیم در آن کاشته و پرورش دهیم. بنابراین هرگاه موضوعی به ذهن تان آمد آن را بررسی کنید که آیا منفی است یا خیر و اگر منفی است چرا، سپس آن فکر را به نوع مثبت تبدیل کنید.
ابتدا اگر نتوانستید خودتان این کار را انجام دهید، می توانید از مشاوران کمک بگیرید تا این کار به نوعی عادت تبدیل شود؛ مانند ادیسون که در آزمایش هایش برای تولید لامپ، هزار ماده را آزمایش کرد و نتیجه ای نگرفت.
وقتی به او گفتند هزار بار شکست خوردی او پاسخ داد: «نه، من هزار ماده ای را که برای تولید لامپ مناسب نیست، شناختم» و سرانجام توانست لامپ را اختراع کند.
منبع:
هدف این است که بفهمیم چه زمانی باید روان و طبیعی حرف بزنیم، چه زمانی باید قبل از حرف زدن فکر کنیم و چه زمانی نباید اصلا حرف زد.
حال که متوجه شدید در یکی از آن موقعیت ها قرار دارید، هدف شما باید پردازش اطلاعات باشد. اغلب زمانی که به طور مناسب پاسخ نمی دهید به این دلیل است که به طور کامل و واضح نمیدانیم که باید چه بگوییم؟
الان زمان آن فرا رسیده است که عقب بنشینید و به آنچه که در اطرافتان گفته می شود گوش کنید. بر روی آنچه که قرار است بگویید متمرکز نشوید بلکه فقط گوش کنید. ذهن شما این اطلاعات را در پس زمینهاش ضبط خواهد کرد همیشه قبل از عمل فکر کنید.
چه کسی حرف میزند و چطور با هم تعامل میکنند؟ برخی افراد خیلی خوب مثال میزنند و برخی خوب جملهبندی میکنند.
برخی افراد برای مکالمه با دیگران از زبان بدن و علائم و اشارههای چهره خوب استفاده میکنند. درحالیکه برخی دیگر پرگویی میکنند. اینکه افراد چطور اطلاعات شان را میسازند معیار خوبی است از اینکه چطور اطلاعات را کسب میکنند.
آیا آنچه که میخواهید بگویید موثر، الزامی، دقیق، بموقع و مناسب است؟ اگر شما فقط به دلیل اینکه دیگران صحبت میکنند پاسخ میدهید آنگاه ممکن است که تعامل شما از الگوی ارائه شده فوق تبعیت نکند.
اگر اینطور نیست بهتر است عقب بنشینید و فقط به گوش دادن ادامه دهید. شما میخواهید حرفی بزنید که تاثیرگذار باشد نه اینکه فقط چیزی گفته باشید تفکر قبل از عمل!
آیا اطلاعاتی که میخواهید ارائه دهید طوری فرمولبندی شده است که اثر مثبتی داشته باشد؟ ایجاد یک فضای منفیگرایانه ایجاد کننده شکست تعامل و گفتگوست. به نحوه بازخورد شنوندهها دقت کنید. خراب کردن توانایی تعامل نزد مردم تنها در یک لحظه اتفاق میافتد.
منبع:
https://briefbook.ir/%d8%aa%d9%81%da%a9%d8%b1-%d9%82%d8%a8%d9%84-%d8%a7%d8%b2-%d8%b9%d9%85%d9%84/
تفکر قالبی مانع از آن میشود که با هر یک از اعضای گروه به عنوان یک فرد مستقل برخورد کنیم؛ زیرا تصوری را که درباره گروه داریم به افراد آن گروه نسبت میدهیم. حتی اگر بخشی از تفکر قالبی مبتنی بر واقعیت باشد، ممکن است عده زیادی از اعضای گروه با قالب فاصله داشته یا با آن متفاوت باشد.
– بر اساس نظریه اسناد، تفکر قالبی موجب استناد های دروغین میشود و به آنچه که ما به رفتار دیگران نسبت میدهیم، تاثیری میگذارد.
اروتسون در این مورد مثالی جالبی دارد؛ او میگوید: اگر یک سفید پوست متعصب ببیند که ظرف زباله جلوی خانه یک سفید پوست واژگون شده، به احتمال زیاد این کار را به سگهای که در جستجوی خوردنی هستند، نسبت میدهد.
بعد از بررسی و تحلیل این رساله چنین نتیجه گیری میشود که تمام انسانها خصوصیات منحصربفرد دارند و در مورد آنها باید به اساس شخصیت خودشان قضاوت شود، و از هر گونه پیشداوری و تفکر قالبی در مورد آنها جلوگیری شود.
تفکر قالبی معمولاً از آنِ کسانی است که نسبتاً حسود، خودخواه، کینه دل و مغرور هستند و معمولاٌ در مورد کسانی که از امتیازات اجتماعی زیاد برخوردارند و یا برعکس از جمله اقلیت های اجتماعی هستند، بوجود میاید.
تفکر قالبی باعث بروز مشکلات زیادی اجتماعی در جامعه میشود، شخص که تفکر قالبی دارد در مورد تمام افراد یک گروه با یک قالب فکری میندیشد.
و آنهایی که در مورد شان تفکرات قالبی وجود دارد با گذشت زمان تلقین میشوند و خصوصیات که در تفکرات قالبی وجود دارد را از آن خود میداند، و در تنیجه باعث بدبینی، کمبود اعتماد بنفس و احساس بی عرضه گی در آنها میشود.
تفکرات قالبی با مکانیزم دفاعی جابه جایی تقریباٌ همسان است، زیراکه وقتی شخصی دلیل اصلی اضطراب و مشکلات خود را ندانست، او را به یک چیزی دیگری که در حقیقت دلیل اصلی نیست مربوط میپندارد.
منبع:
در همین حال هر کس که در «تفکر گروهی» به معنای واقعی آن مشارکت جوید مسوولیت استدلال عقلایی خود را کنار گذاشته است. کسی که گروهی میاندیشد، برای تصمیمگیری درباره درست و غلط به جای خود، به درجات مختلف متکی به دیگران است.
مثلا شخصی را در نظر بگیرید که عضو انجمن معتادان به الکل است. او فکر میکند: «به نظر اینها وضعیت من خوب است. پس باید وضعیتم خوب باشد.» اما معیار این خوب بودن چیست؟ آیا معیاری عینی است و اگر بله، کدام است؟ آیا معیار فقط همین دیگرانی نیستند که وضعیتی کم یا بیش مشابه با شما دارند؟
اگر اینچنین در نظر بگیرند، در زندگیتان پیوسته در حال حرکت از سوی گروهی به سمت فردگرایی هستید. مجبور خواهید شد که اشتباهات فکری را تشخیص داده و اصلاح کنید و هرچه بیشتر و بیشتر زندگیتان را برپایه استدلال منطقی استوار کنید تا باور اکثریت.
آنگاه عقاید و نتیجهگیریهای عموم دیگر برای شما معیار قضاوت نخواهد بود. فردگرا این سوال را در خود درونی میکند که «من چه فکر میکنم و برای این فکرم چه دلایلی دارم؟» این باید به تدریج جایگزین عادت تفکر گروهی شود که میگوید «بقیه چه فکر میکنند؟»
فردگرایی اساس جامعه آزاد را تشکیل میدهد. فردگرایی خیلی عمیقتر از یک مشی شخصی، یا حتی باوری اخلاقی است. فردگرایی یعنی چگونه استفاده از ذهن در سامان دادن به تمام امور زندگی، یعنی به نوعی بازتاب فلسفه فکری در قالب اعمال زندگی روزانه است.
کسانی که گروهی فکر میکنند اغلب سوسیالیسم و کنترل دولتی را میپسندند. آنها تایید اعمالشان توسط دیگران را دوست دارند و میخواهند که از این طریق قواعد کارشان روشن شود.
فردگرایان برای آنکه به تواناییهایشان دست یافته و بتوانند آنها را محقق کنند به آزادی نیاز دارند. آنها ترجیح میدهند اشتباهات و اصلاحات، خود را داشته باشند تا اینکه ندانسته از دستورالعمل سایرین پیروی کنند.
راست است که ارقام قدرت دارند، اما این قدرت باید بر پایه تفکر و فعالیت اذهان مستقل باشد. جامعهای که همه مردماش مدام منتظرند که دیگران به جای آنها فکر کنند برای طولانی مدت دوام نخواهد آورد. افراد نیز همین طورند.
گاهی از اوقات تمایل یک گروه کاری ، اجتماعی و یا سیاسی به همبستگی باعث می شود که افراد گروه تمایل خود را برای اظهار نظرمخالف با نظر گروه، بیان راه حلهای جایگزین و یا بیان نظرات انتقادی خود خودداری کنند.
در این هنگام می گوئیم که گروه فوق دچار عارضه “تفکرگروهی ” شده است. تفکر گروهی موجب دور شدن گروه از تصمیم گیری هوشمندانه و یافتن راه حل مسائل می شود .
ایروینگ جین در سال 1972 هنگام تحقیق در مورد نارسائی های تصمیم گیری گروهی متوجه این مطلب شد که وقتی در گروهها نظرات مخالفی وجود ندارد اطلاعات لازم برای تصمیم گیری هوشمندانه جمع آوری نمی شود و مسایل به خوبی مورد تجزیه و تحلیل قرار نمی گیرند و در نهایت گروه تصمیمات ضعیف می گیرد .
منبع: